معجزات پیامبر اکرم (ص)

معجزات نوع اول

معجزاتي است كه مربوط به اجرام سماوي مانند نزول باران، شق القمر، نزول ميوه‌ها و طعام مي‌شود.

 شق القمر

يکي از معجزات پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله «شق القمر» يعني «دو نيم شدن کره ماه‏» است به اين معجزه هم در قرآن و هم در روايت تصريح شده است.

در روايات آمده است كه ابوجهل همراه يك عالم يهودي شب چهاردهم ماه به پيامبر رسيدند و ابوجهل گفت: اي محمد! اگر مدعي رسالت و نبوت هستي براي ما نشانه‌اي خارق‌العاده و معجزه‌اي عيني بياور وگرنه تو را مي‌كشيم. حضرت با خونسردي پرسيدند: از من چه مي‌خواهيد؟ ابوجهل رو به مرد يهودي كرد و پرسيد چه چيز غيرممكني از او بخواهيم؟ مرد يهودي گفت: محمد ساحر است و هر چيز در زمين را مي‌تواند سحر كند اما جادو در عناصر آسماني اثر نمي‌كند، از او بخواهيم ماه را بشكافد و چون محمد از انجام آن عاجز ماند او را مي‌كشيم. ابوجهل به محمد(ص) گفت: اين ماه را بشكاف. حضرت شروع به خواندن دعا كردند و با انگشت سبابه خود به ماه اشاره كردند و ماه به دو نيم شد و نيمي از آن در جاي خود ماند و نيم ديگر از آن فاصله گرفت و مدتي به همين شكل باقي ماند. ابوجهل گفت: ماه را به شكل اول خود برگردان. آنگاه پيامبر ماه را به حالت اول خود بازگرداند و مهتاب گسترده شد. مرد يهودي كه عالم به دين يهود بود به حضرت ايمان آورد اما ابوجهل كينه توزتر شد و گفت: او نگاه ما را جادو كرده و چنان مي‌كند كه ما در پندارمان تصور كنيم ماه به دو نيم شده است. ابوجهل براي اثبات حرف خود گفت: از مسافران دور و نزديك مي‌پرسيم كه آيا در آن شب شكافتن ماه را ديده‌اند؟ مسافران اذعان كردند كه شق القمر را در آن شب ديده‌اند. ولي ابوجهل باز هم ايمان نياورد.

 بازگشت آفتاب

روزي حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را پي كاري فرستاد و چون وقت نماز عصر شد و نماز عصر گزاردند حضرت امير عليه السّلام آمد و نماز عصر نكرده بود، حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم سر مبارك خود را در دامن آن حضرت گزارد و خوابيد و وحي بر آن حضرت نازل شد و سر خود را به جامه پيچيده و مشغول شنيدن وحي گرديد تا نزديك شد كه آفتاب فرو رود و چون وحي منقطع شد حضرت فرمود: يا علي! نماز كرده اي؟ گفت: نه يا رسول اللّه نتوانستم سر مبارك ترا از دامن خود دور كنم. پس حضرت فرمود كه خداوندا! علي مشغول طاعت تو و طاعت رسول تو بود پس آفتاب را براي او برگردان! اسماء گفت: واللّه! ديدم كه آفتاب برگشت و بلند شد و به جائي رسيد كه بر زمين‌ها تابيد و وقت فضيلت عصر برگشت و حضرت نماز گذارد و دوباره آفتاب غروب كرد.

 ريزش باران

چون قبايل عرب با يكديگر اتّفاق كردند در اذيّت آن حضرت، حضرت فرمود كه خداوندا، عذاب خود را سخت كن بر قبايل مُضَر و بر ايشان قحطي بفرست مانند قحطي زمان يوسف؛ پس باران هفت سال بر ايشان نباريد و در مدينه نيز قحطي به هم رسيد، اعرابي به خدمت آن حضرت آمد و از جانب عرب استغاثه كرد كه درختان ما خشكيد و گياه‌هاي ما منقطع گرديد و شير در پستان حيوانات و زنان ما نمانده و چهار پايان ما هلاك شدند؛ پس حضرت بر منبر آمد و حمد ثناي حق تعالي ادا نمود و دعاي باران خواند و در اثناي دعاي آن حضرت باران جاري شد و يك هفته باريد و چندان باران آمد كه اهل مدينه به شكايت آمدند و گفتند: يا رسول اللّه! مي‌ترسيم غرق شويم و خانه‌هاي ما منهدم شود؛ پس حضرت اشاره فرمود به سوي آسمان و گفت: خداوندا، بر حوالي ما بباران و بر ما مباران. و به هر طرف كه اشاره مي‌فرمود ابر گشوده مي‌شد پس ابر از مدينه برطرف شد و بر دور مدينه مانند اكليل حلقه شد و بر اطراف مانند سيلاب مي‌باريد و بر مدينه يك قطره نمي‌باريد و يك ماه سيلاب در رودخانه‌ها جاري بود.

 خانه امّ معبد

پيامبر(ص) هنگام هجرت از مكه به مدينه در ميان راه به خيمه زني به نام «ام معبد» رسيد، در خيمه گوسفند لاغري با پستان‎هاي خشكيده بود كه مدت‌ها بود شير نداده بود. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: اگر رخصت دهي شير آن را من بدوشم. آن‎گاه با دست كشيدن به پستان‎هاي گوسفند و خواندن دعا، آن قدر شير از پستان گوسفند دوشيد كه «ام معبد» و همه اصحاب از آن نوشيدند و سير شدند و در آخر نيز خود نوشيد.

 ابوجهل و مرغ بريان

ابتداي رسالت ابوجهل كه به بعثت پيامبر ايمان نياورده بود، از ايشان پرسيد اگر بگويي من امروز در خانه‌ام چه خوردم به تو ايمان مي‌آورم. پيامبر فرمودند: تو امروز در خانه مرغ بريان مي‌خوردي و هنگامي كه برادرت نزد تو آمد آن را پنهان كردي تا برادرت را در طعام خود شريك نكني. ابوجهل عصباني شد و ادعا كرد كه پيامبر دروغ مي‌گويد، به اذن خداوند پيامبر مرغ نيم‌خوره ابوجهل را احضار كردند و ابوجهل حرفي براي گفتن نداشت. فقط زماني كه دستش را دراز كرد تا مرغش را بردارد به خواست پيامبر(ص) مرغ پرواز كرد و رفت.

 معجزات نوع دوم

شامل معجزاتي است كه از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شده مانند سلام كردن سنگ و درخت بر آن حضرت  و حركت كردن درخت به امر آن حضرت  و تسبيح سنگريزه در دست آن حضرت و حنين جذع  و شمشير شدن چوب براي عكاشه در بدر و براي عبداللّه بن جحش در اُحد و شمشير شدن برگ نخل براي ابودُجانه به معجزه آن حضرت  و فرو رفتن دستهاي اسب سراقه بر زمين در وقتي كه به دنبال آن حضرت رفت در اوّل هجرت و غيره.

 درخت حَنّانه

وقتي حضرت رسول(ص) به مدينه هجرت نمود و مسجد را بنا كرد در جانب مسجد درخت خرماي خشك و كهنه‌اي بود و هرگاه كه حضرت خطبه مي‌خواند بر آن درخت تكيه مي‌فرمود پس مردي آمد و گفت: يا رسول اللّه، رخصت ده كه براي تو منبري بسازم كه در وقت خطبه بر آن قرارگيري و چون مرخص شد براي حضرت منبري ساخت كه سه پايه داشت و حضرت بر پايه سوّم مي‌نشست، اوّل مرتبه كه آن حضرت بر منبر برآمد آن درخت به ناله آمد، مانند ناله‌اي كه ناقه در مفارقت فرزند خود كند؛ پس حضرت از منبر به زير آمد و درخت را در برگرفت تا ساكت شد؛ پس ‍ حضرت فرمود: اگر من آن را در بر نمي‌گرفتم تا قيامت ناله مي‌كرد و آن را «حنانه» مي‌گفتند. آن درخت باقي بود تا آنكه بني‌اميّه مسجد را خراب كردند و از نو بنا كردند و آن درخت را بريدند و در روايت ديگر منقول است كه حضرت فرمود كه آن درخت را كندند و در زير منبر دفن كردند.

 غلبه بر ركانه

روزي پيامبر اسلام(ص) براي ديدن يكي از خويشاوندان خود به نام ركانه كه فردي كافر و حريص بود و بسيار دوست داشت ديگران را بكشد، به محل اضم رفت وقتي رسول اكرم(ص) پيش او رفت، او در حال چراندن گله‌اش بود. او با مشاهده پيامبر(ص) گفت: اگر آشنائي ميان من و تو نبود، سريعا تو را مي‌كشم. حال بيا با هم كشتي بگيريم و از خداي خودت بخواه كه تو را نجات دهد، اگر مرا شكست دادي، دَه گوسفند به تو مي‌دهم.

پيامبر(ص) سه مرتبه او را شكست دادند و او بسيار ناراحت شد و گفت: كسي آن لات و عزائي كه مرا ياري نكردند، ياري نكند. بيا اين سي گوسفند را بگير و برو.

رسول خدا(ص) فرمودند: من حيوانات تو را نمي‌خواهم، من مي‌خواهم تو مسلمان شوي و از عذاب قيامت در امان باشي. ركانه گفت: من بايد ابتدا از تو معجره‌اي ببينم. رسول خدا(ص) ابتدا از او عهد گرفتند كه بعد از ديدن معجزه، اسلام بياورد. سپس به درختي دستور دادند كه از وسط نصف شود و نيمه آن جلو بيايد.

ركانه بعد از ديدن معجزه اقرار كرد كه ايشان معجزه بزرگي انجام داده است و از پيامبر(ص) خواست كه درخت را به حال اول بازگرداند. سپس حضرت محمد(ص) از او پرسيد: مسلمان مي‌شوي؟ ركانه جواب داد: هر تعداد گوسفند مي‌خواهي بردار و برو من مسلمان نمي‌شوم. زيرا نمي‌خواهم زنان مكه بگويند كه من از ترس مسلمان شده‌ام. پيامبر هم فرمودند: من به گوسفندان تو احتياجي ندارم و رفتند.

 درخت متحرّك

در نهج البلاغه و غير آن، از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه فرمود من با حضرت رسول(ص) بودم روزي كه اشراف قريش به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: يا محمّد، تو دعوي بزرگي مي‌كني كه پدران و خويشان تو نكرده‌اند و ما از تو امري سؤال مي‌كنيم اگر اجابت ما مي‌نمائي مي‌دانيم كه تو پيغمبري و رسول و اگر نكني مي‌دانيم كه ساحر و دروغگوئي. حضرت فرمود كه سؤ ال شما چيست؟ گفتند: بخواني از براي ما اين درخت را كه تا كنده شود از ريشه خود و بيايد در پيش تو بايستد، حضرت فرمود كه خدا بر همه چيز قادر است، اگر بكند شما ايمان خواهيد آورد؟ گفتند: بلي، فرمود كه من مي‌نمايم به شما آنچه طلبيديد و مي‌دانم كه ايمان نخواهيد آورد و در ميان شما جمعي هستند كه كشته خواهند شد در جنگ بدر و در چاه بدر خواهند افتاد و جمعي هستند كه لشكرها برخواهند انگيخت و به جنگ من خواهند آورد؛ پس فرمود: اي درخت! اگر ايمان به خدا و روز قيامت داري و مي‌داني كه من رسول خدايم پس كنده شو با ريشه‌هاي خود تا بايستي در پيش من به اذن خدا. پس به حقّ آن خداوندي كه او را به حقّ فرستاد كه آن درخت با ريشه‌ها كنده شد از زمين و به جانب آن حضرت روانه شد با صوتي شديد و صدائي مانند صداي بالهاي مرغان، تا نزد آن حضرت ايستاد و سايه بر سر مبارك آن حضرت انداخت و شاخ بلند خود را بر سر آن حضرت گشود و شاخ ديگر بر سر من گشود و من در جانب راست آن حضرت ايستاده بودم چون اين معجزه نمايان را ديدند از روي تكبّر گفتند: امر كن او را كه برگردد و به دو نيم شود و نصفش بيايد و نصفش در جاي خود بماند. حضرت آن را امر كرد و برگشت و نصفش جدا شد و با صداي عظيم به نهايت سرعت دويد تا به نزديك آن حضرت رسيد. گفتند: بفرما كه اين نصف برگردد و با نصف ديگر متصل گردد. حضرت فرمود و چنان شد كه خواسته بودند؛ پس من گفتم: لا اِلهَ اِلا اللّهُ! اوّل كسي كه به تو ايمان مي‌آورد منم و اوّل كس كه اقرار مي‌كند كه آنچه درخت كرد از براي تصديق پيغمبري و تعظيم تو كرد منم؛ پس همه آن كافران گفتند: بلكه ما مي‌گوئيم كه تو ساحر و كذّابي و جادوهاي عجيب داري و تو را تصديق نمي‌كند مگر مثل اين كه در پهلوي تو ايستاده است.

 درخت هميشه سبز

وقتي حضرت رسول(ص) به سوي جِعرانه (نام منطقه‌اي است در جنگ حنين) برگشت و غنايم را در ميان صحابه قسمت كرد، صحابه به دنبال آن حضرت مي‌رفتند و سؤال مي‌كردند و حضرت به ايشان عطا مي‌فرمود تا اينكه آن حضرت به سوي درختي رفت و به درخت پشت خود را چسبانيد و باز هجوم آوردند و آن حضرت را آزار مي‌كردند تا آنكه پشت مباركش مجروح شد و ردايش بر درخت بند شد بنابراين از پيش درخت به سوي ديگر رفت و فرمود كه رداي مرا بدهيد واللّه كه اگر به عدد درخت‌هاي مكّه و يمن گوسفند داشته باشم همه را در ميان شما قسمت خواهم كرد و مرا ترسنده و بخيل نخواهيد يافت. پس در ماه ذيقعده از جعرانه بيرون رفت و از بركت پشت مبارك هرگز آن درخت را خشك نديدند و در همه فصل پيوسته، تر و تازه بود  كه گويا هميشه آب بر آن مي‌پاشيدند.

 تازيانه نوراني

ابن شهر آشوب روايت كرده كه قريش طفيل بن عمرو را گفتند كه چون در مسجدالحرام داخل شوي پنبه در گوشهاي خود پر كن كه قرآن خواندن محمّد(ص) را نشنوي مبادا ترا فريب دهد؛ چون داخل مسجد شد هر چند پنبه در گوش خود بيشتر فرو مي‌برد صداي آن حضرت را بيشتر مي‌شنيد پس به اين معجزه مسلمان شد و گفت: يا رسول اللّه! من در ميان قوم خود سركرده و مطاع ايشانم، اگر به من علامتي بدهي ايشان را به اسلام دعوت مي‌كنم. حضرت فرمود: خداوندا، او را علامتي كرامت كن؛ چون به قوم خود برگشت از سر تازيانه او نوري مانند قنديل ساطع بود.

 بالهاي فرشته

 روزي پيامبر همراه ابوبكر از كوچه‌اي رد مي‌شدند كه متوجه ام جميل، همسر ابولهب شدند كه هر گاه پيامبر را مي‌ديد به ايشان ناسزا مي‌گفت. ابوبكر پيشنهاد كرد راهشان را تغيير دهند تا با او برخورد نكنند. اما پيامبر گفتند نه مهم نيست او مرا نمي‌بيند. وقتي ام جميل به آنها رسيد شروع كرد به ناسزا گفتن به ابوبكر. بعد از رفتن او ابوبكر با تعجب از پيامبر پرسيد مگر او شما را نديد؟ پيامبر فرمودند فرشتگان بالهايشان را مقابل من گرفتند و او نتوانست مرا ببيند.

 اسلام آوردن ابولبابه

يهوديان مدينه با وجود مشاهدة معجزات فراوان از پيامبر(ص) همواره سعي مي‌كردند كه ايشان را تكذيب كنند. از جمله چند نفر از آنها نزد پيامبر(ص) آمدند و يكي از آنها گفت: اگر اين فرش زير پاي من شهادت به پيامبري تو دهد، من ايمان مي‌آورم. ابولبابه درخواست كرد كه تازيانه‌اش شهادت بدهد، كعب ابن اشراف هم گفت: اگر الاغ من شهادت بدهد، من ايمان مي‌آورم. پيامبر(ص) فرمودند: آيا اينكه خدا اوصاف مرا در تورات و انجيل و كتاب ابراهيم براي شما بيان كرده كافي نيست؟ آيا قرآن كه همه از آوردن همانند آن عاجزند، كافي نيست براي شما؟ من كه از خدا درخواست نمي‌كنم، زيرا آنچه خدا از معجزات به من داده است كافي است. وقتي صحبت پيامبر(ص) به پايان رسيد، فرش شروع كرد به حمد و شهادت دادن به پيامبري حضرت محمد(ص) و وصايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اما يهوديان گفتند: همه اينها جز سحر و جادو نيست. تا اين حرف را زدند، فرش از جاي خود بلند شد و آنها را بر زمين زد و گفت: سزوار نيست دشمنان خدا بر روي من بنيشينند. سپس تازيانه ابولبابه و الاغ كعب هم زبان گشودند و شهادت به يگانگي خدا و نبوت رسول خدا(ص) دادن و اين معجزات روشن فقط در دل ابولبابه اثر كرده و او مسلمان شد.

 معجزات نوع سوم

اين دسته معجزاتي هستند كه بر روي حيوانات انجام شده است. مثل: تكلم سوسمار، گوساله، شتر، آهو و غيره.

 سخن گفتن سوسمار

روزي پيامبر اكرم(ص) همراه چند نفر از اصحاب نشسته بودند كه يك شكارچي اعرابي آنجا آمد در حالي كه سوسماري شكار كرده بود. شكارچي از اطرافيان پرسيد، اين مرد كيست كه گرد او جمع شده‌ايد؟ جواب دادند: او كسي هست كه مي‌گويد من فرستاده خدا هستم. و اعرابي گفت: به لات و عزي قسم مي‌خورم كه من دشمن تو هستم و اگر مردم به من عجول نمي‌گفتند الان تو را مي‌كشتم. پيامبر(ص) رو به شكارچي كرده و فرمودند: اي اعرابي! به خدا ايمان بياور و مسلمان شو. مرد گفت: من هرگز ايمان نمي‌آورم مگر اينكه ابتدا اين سوسمار ايمان بياورد.

سپس حضرت رسول(ص) به سوسمار امر فرمودند كه ايمان بياورد. سوسمار بعد از دستور پيامبر(ص) با زبان عربي فصيح جواب داد: لبيك، اي زينت اهل قيامت. حضرت پرسيد: من كيستم؟ حيوان جواب  داد كه تو رسول خدا هستي، آخرين پيامبر خدا هستي، هر كه تو را تصديق كند و به تو ايمان بياورد، رستگار خواهد بود و هر كه تو را تكذيب كند و كافر گردد، در روز قيامت از رحمت الهي مأيوس مي‌گردد.

مرد اعرابي با ديدن اين صحنه دگرگون شد و گفت: حجتي واضح‌تر از اين تا به حال نديده بودم. ابتدا تو را دشمن مي‌پنداشتم، اما اكنون تو را از جان خود و پدر و مادر بيشتر دوست دارم. سپس شهادتين را ادا كرده و ايمان آورد و به سوي قبيله‌اش (بني سليم) روانه شد و وقتي جريان را براي قوم خود بازگو نمود، بيش از هزار نفر از اهل قبيله‌اش مسلمان شدند.

 آزادي آهو

روزي حضرت رسول(ص) در صحرائي راه مي‌رفت ناگاه شنيد كه منادي ندا مي‌كند: يا رسول اللّه! حضرت نظر كرد كسي را نديد؛ پس بار ديگر ندا شنيد و كسي را نديد و در مرتبه سوّم كه نظر كرد آهوئي را ديد كه بسته‌اند، آهو گفت: اين اعرابي مرا شكار كرده است و من دو طفل در اين كوه دارم مرا رها كن كه بروم و آنها را شير بدهم و برگردم. فرمود: خواهي كرد؟ گفت : اگر نكنم خدا مرا عذاب كند مانند عذاب عشّاران؛ پس حضرت آن را رها كرد تا رفت و فرزندان خود را شير داد و به زودي برگشت و حضرت آن را بست. چون اعرابي آن حال را مشاهده كرد گفت: يا رسول اللّه! آن را رها كن. چون آن را رها كرد دويد و مي‌گفت: اَشهدُ اَن لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ و ابن شهر آشوب روايت كرده است كه آن آهو را يهودي شكار كرده بود و چون به نزد فرزندان خود رفت و قصه خود را براي ايشان نقل كرد گفتند: حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم ضامن تو گرديده و منتظر است، ما شير نمي‌خوريم تا به خدمت آن حضرت برويم؛ پس به خدمت آن حضرت شتافتند و بر آن حضرت ثنا گفتند و آن دو آهو بچه صورت‌هاي خود را بر پاي آن حضرت مي‌ماليدند؛ پس يهودي گريست و مسلمان شد و گفت آهو را رها كردم و در آن موضع مسجدي بنا كردند و حضرت زنجيري در گردن آن آهوها براي نشانه بست و فرمود كه حرام كردم گوشت شما را بر صيّادان.

 شكايت شتر

جماعتي از مشايخ به سندهاي بسيار از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده‌اند كه روزي حضرت رسول(ص) نشسته بود ناگاه شتري آمد و نزديك آن حضرت خوابيد سر را بر زمين گذاشت و فرياد مي‌كرد؛ عمر گفت: يا رسول اللّه، اين شتر تو را سجده كرد و ما سزاوارتريم به آنكه تو را سجده كنيم. حضرت فرمود: بلكه خدا را سجده كنيد اين شتر آمده است شكايت مي‌كند از صاحبانش و مي‌گويد كه من از ملك ايشان به هم رسيده‌ام و تا حال مرا كار فرموده‌اند و اكنون كه پير و كور و نحيف و ناتوان شده‌ام مي‌خواهند مرا بكشند و اگر امر مي‌كردم كه كسي براي كسي سجده كند هر آينه امر مي‌كردم كه زن براي شوهر سجده كند پس ‍ حضرت فرستاد و صاحب شتر را طلبيد و فرمود كه اين شتر از تو چنين شكايت مي‌كند. گفت: راست مي‌گويد ما وليمه داشتيم و خواستيم كه آن را بكشيم حضرت فرمود كه آن را نكشيد. صاحبش گفت چنين باشد.

 معجزات نوع چهارم

اين دسته معجزات در زمينه زنده كردن مردگان و يا شفاي بيماران است.

 زنده شدن يوسف ابن كعب

ام سلمه نقل ميكند: سه نفر به خدمت رسول(ص) رسيدند. اولين فرد گفت: تو خود را برتر از ابراهيم مي‌داني، در حالي كه او خليل ا... بود پيامبر اكرم(ص) فرمود: من حبيب ا... هستم دومي گفت: تو خود را برتر از موسي(ع) ميداني حال آنكه خدا با موسي در كوه تور سخن گفت پيامبرگفت: خداوند با من در عرش مكالمه مي‌كند. سومي گفت تو خود را برتر از عيسي(ع) ميداني در حالي كه مرده را زنده مي‌كرد اما من در مورد تو نشنيده‌ام مرده را زنده كني. پيامبر اكرم(ص) حضرت علي(ع) را صدا كردند و فرمودند: با اين سه نفر بر سر قبر يوسف ابن كعب برو و او را صدا بزن تا از قبر برخيزد.

علي(ع) همراه آن سه مرد به سر قبر يوسف رفتند و او را صدا زد. قبر شكافت و جسد او آشكار شد علي(ع) فرمودند: به فرمان خدا برخيز يوسف برخواست و گفت: من يوسف ‌ابن ‌كعب هستم كه سيصد و چند سال است كه مرده‌ام و اكنون مرا صدا زدند كه برخيز و سرور اولاد آدم يعني محمد را تصديق كن. سپس چند جمله‌اي با حضرت علي(ع) صحبت كرد و بعد يوسف بر سر جاي خود خوابيد و قبر بسته شد.

 درمان طاسي كودك

راوندي و طبرسي و ديگران روايت كرده‌اند كه كودكي را به خدمت حضرت رسول(ص) آوردند كه براي او دعا كند چون سرش را كچل ديد دست مبارك بر سرش كشيد و در ساعت مو برآورد و شفا يافت. چون اين خبر به اهل يمن رسيد طفلي را به نزد مُسَيْلمه آوردند كه دعا كند، مُسيلمه (پيامبر دروغين) دست بر سرش كشيد آن طفل كچل شد و موهاي سرش ريخت و اين بدبختي به فرزندان او نيز سرايت كرد.

 منابع

 1. ابن‌علي، عبدالله. معجزات و كرامات آخرين پيامبر خدا محمد بن عبدالله، اصفهان: خاتم‌الانبياء، 1383.

2. ابو زهره، محمد. خاتم پيامبران، ترجمه: حسين صابري، ج2و3، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان‌قدس رضوي، 1373.

3. اكبرپور، حبيب ا.. . معجزات حضرت خاتم، مشهد: نشر الف، 1383.

4. باقريان، رضا. داستان‌هايي از معجزات پيامبر اكرم(ص)، قم: گلستان ادب، 1380.

5. حسيني ملايري، رمضانعلي، معجزات پيامبراكرم(ص)، قم: مؤسسه مكتب اهل بيت، 1381.

6. سپهر، محمدتقي. ناسخ التواريخ، مصحح: جمشيد كيان‌فر، تهران: اساطير، 1380.

7. شيمل، آنه ماري. محمد رسول خدا، مترجم: حسن لاهوتي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1383.

8. قمي، عباس. منتهي الامال، مصحح: ابن‌مؤلف، تهران: كتاب فروشي بوذرجمهري، 1372